شب بی ستاره
چشمم به آسمانُ و شبے کہ ستاره نیست
امشب دلم گرفتہ ولے راه چاره نیست
تاریکے شب استُ و سیاهے زلف تو
تنها به خاطرست و مجال نظاره نیست
امشب دوباره ذهنِ مشوِّش، و خاطرات
ذهنے ک خاطراتِ درونش شماره نیست
لعنت ب خاطراتِ خوشِ تلخ تر زِ زهر
جز کشتنِ شبانه ی روحم ک کاره نیست
رفتی،نگاهِ ماتِ من و پاسخی عجیب:
"در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"