نپرسید …
ازین پرده زخمی تر آیینه بود
که واسش گره کردم این مشت رو
واسه اینکه هربار نشونم میداد
کسی که چشاش من رو میکشت رو
نپرسید ازم حال این خونه رو
که دیوونگی سقفشو تیره کرد
به آتیش کشیدم همه چیزمو
باید گرم میشد خیالات سرد
پر رنگ بود خونه از عشقمون
حالاتنها مونده یه خاکستری
نه تصویر آینده ای جاریه
نه عکس خیال زنو شوهری
نپرسید احوال این خونه رو
فقط حس بیتابی پنجره ست
ازاون خنده ها خاطراتش که نه
یه سنگینیه تلخی تو هنجره ست
یه روزایی این خونه معشوقه داشت
یه روزایی مردی فدایی میشد
که کاشکی میدونست همه عشقه اون
یه روزی مسیر جدایی میشد
نپرسید ازم حال این خونه رو
که کوتاه، اشکی روی خاک ریخت
امیدم شکست و به سنگینیه
یه خوشه که خشکید و از تاک ریخت