دنیای تنهایی
غبار عشق روی دلم نشسته
حس میکنم که چاره ای ندارم
باز دوباره موقع رفتن رسید
باید برم تنها بشم بمیرم
گفتی برو دارم میرم عزیزم
من که هنوز نرفته دلتنگ شدم
یه عشق پاک تو زندگیم پیدا شد
نرسیده دوباره تنها شدم
تنها شدم دستای من خالی شد
دلم دوباره حالی به حالی شد
نفهمیدم از کجا خنجر زدن
نفهمیدم کی زیر پام خالی شد
تا موقع خوشحالی من رسید
دنیا ازم تورو گرفت دوباره
این عشق من واسه من گریه اما
برای بعضیا چه خنده داره
خزون قلبم بازم از راه رسید
دلم رو برگ زیر پای تو کرد
وقتی که گفتی منو دوس نداری
وقتی که گفتی برو و برنگرد
تموم نشد هرچی از عشق نوشتم
اما دیگه واسه این شعر کافیه
میخوام فقط تو آخر شعر بگم
تنهایی واسه خودش دنیاییه