فاتح
توی نگاهت حسِّ استعمار داری! / بیجنگ و خونریزی منو تسخیر کردی!
کَت بسته پیشِت اعتراف عشق کردم / از توو گلوم پایین نمیری گیر کردی!
من عاشقت بودم ولی نه تا به این حد / تو عاشقم کردی به حد بینهایت
حسّی که میپیچه میون دستو پاهام / دائم کشونده ذهنمو دنبال سایهت
عطرت که میپیچه هوا تخمیر میشه! / ساعت نمیفهمه چه جوری مات میره
هر ثانیَش یک در میون پاتیله اما / تا نیمه شب با حالت افراط میره!
من سرزمینی زیر پای چکمهی تو / داری رژه میری میونِ گیجگاهم
هر ضربه زیرِ پای چپ میلرزه قلبم / تو بی خبر از سکتههای گاه گاهم
از هر طرف توی وجودم رخنه کردی / بی جنگ و خونریزی منم تسلیم میشم
تو فاتح این سرزمین تازه میشی / من مردمِ عاشقِ این اقلیم میشم!