لبخند بزن

چهل سال کنارم نگو سخت بود
یه عمرو با فکرِ تو آروم شدم
روی تخت و بیمار که دیدم تورو
توو یه ثانیه من که داغون شدم

بلند شو ازین تختو لبخند بزن
نگو موقع رفتنت بی منه
چهل سال مگه کم گذاشتم برات
نمی بینی دوستت دارم این همه؟

یه لبخند بزن تا که معلوم بشه
دو تا چالِ زیبا رویِ گونه هات
نگو باید این راهو تنها بری
می خوام سر بذارم رویِ شونه هات

سکوتِ اتاقو باید بشکنی
یه لبخند بزن تا که آروم بشم
نذار باورم شه تو باید بری
با فکرِ نبودت که داغون بشم

چهل سال گذشته ازین زندگی
یه گردِ سفیدی رو مویِ منه
هنوز عاشقم مثه اون زمان
نمی بینی دوستت دارم این همه؟

یه لبخند بزن تا که باور کنم
که حالت خوشه،وقتِ رفتن که نیست
یه خواسته دارم بعدِ چهل سال ازت
یه کم صبر کن عشقم،یه لحظه بایست…

………………………………………………..

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89551کپی شد!
679
۴۰
۱