می سوزم…

سهم من از تو همین بود
که توو آتیشت بسوزم
شب و روز چشمای خیسو
به همه عکسات بدوزم

مثه یه درختِ پیرم
که دارم از توو می پوسم
رسیده وقته جدایی
گونه ی مرگو می بوسم

……………………………….
دلِ تنها و غریبم
پایِ رفتنم نداره
میخواد از تو دورشه اما
خودشو هِی جا میذاره

میبینه دوسش نداری
آخه خیلی بی قراره
مثه بارون قطره قطره
میریزه و اشک می باره

……………………………….
سهم من از تو همین بود
تووی تنهایی بپوسم
وقتایی که خسته میشم
چشامو به در بدوزم

منتظر باشم که شاید
بیایو تورو ببوسم
ولی این همش خیاله
بی تو من باید بسوزم
………………………..

کاش بینه حال و روزم
که توو آتیشش میسوزم…

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89418کپی شد!
660
۲۸