بی قاعده
ترانه ی خام و ویرایش نشده ای که تازه گفتم:
توی آینه ها دوباره زل بزن
چی می بینی به جز آوار خودت؟
فرصتی باقی نمونده پر شدی
پر چوب خطّای (خط های) دیوار خودت
تو به نیمه های پر نمی رسی
روی مرز کفر و ایمان خودت
وقتی که چیزی نمی بینی به جز
نیمه خالی لیوان خودت
نگا کن زخم عمیق و کهنه که
گوله گوله هی نمک خورده تویی
نگا کن کسی که از دست خودش
توی جمعیت کتک خورده تویی
به خودت پشت هر آینه ای بگو
این که روبرومه پشت خودمه
همه دلگرمی من یک نفره
که تو تصویر درشت خودمه
توی وقتای زمین خوردن من
یاوری که مونده دست خودمه
اعتمادم به کسی غیر خودم
مایه یاس و شکست خودمه
بگو تو خزون سرد این زمین
برگی که رو شاخه می مونه منم
بگو تو دنیای نظم و قاعده
اون که از قاعده بیرونه منم