بزن!

پلک بزن پنجره تو وابکن
برکه ی ما رو خود دریا بکن
بغضتو توی آسمون پر بده
ما رو توی ترانه ها جا بکن

تو ی غزل ها منو دارم بزن
شاعر بی خاطره جارم بزن
تلخ نکن قهوه ایه چشاتو
تشنه ی لحظه ی شکارم ، بزن!

بارونیه هوای این حوالی
جزیره ی چشامو آب گرفته
یخ زده انگشتای خیس باغچه
زمستونه دنیا رو خواب گرفته

یه مشت پر به جای هر چی پرواز
دوباره خستگی نشسته تو تن
از دل ما تاریکی رو بتارون
خورشیدو سهم ما بکن ،شب شکن!

از این نویسنده بیشتر بخوانید: