یه چیزایی رو نمیشه گفت…
ژستای فیلسوفانتو بریز دور
عشق این اداها رو سرش نمیشه
عقل واسه آدمای باکلاسه
دیوونه باش،این تازه اولیشه
تعریف کن از دنیای تازه ای که
بی اون امیدی واسه زندگی نیست
کم کم برو،پا تو نزاری رو گاز
سرعت گواهی برندگی نیست!
فک کن همیشه پیش تو نشسته
چشماتو از هر سوژه ای بچرخون
بازی رو از عمد هی بهش بباز و
با خنده خوشگل میشه، پس بخندون
با اینکه اون خیلی ظریف و نازه
عادت کن اونو دست کم نگیری
گاهی نگاهش وحشی و درندس
کافیه چنگ بندازه تا بمیری
اینارو من میگم بهت که امشب
دارم وصیت نامه مینویسم
چیزی منو تسکین نمیده اصلا
جز عکسش و سیگار و دست نویسم
خیلی دلش از رفتنم گرفته
میخوادم اما بهتره نباشم
پس باش و پیشش جامو پر کن حتما
من باعث درداش و غصه هاشم
شاید الان از من برنجه،حتی
شاید بگه من خائنم،خرابم
مجبور شدم پیشش نباشم، آخه
گفتن قراره تا ابد بخوابم
گفتن امیدی واسه بودنم نیست
چند وقتیه آب از سرم گذشته
چیزی نگفتم تا نلرزه دستاش
رفتم ولی از خاطرم نرفته
طوری نمیشه بی من و نگاهم
پر واضحه خیلی براش عزیزی
میرم که شادیتون همیشگی شه
لعنت به درد و دوری و مریضی…
"حمیدرضا زرگران پور"