فاصله
من انقدر از این فاصله زخمی ام…که تا مردنم چَن[د] قدم فاصله َس
هنوزم به لبخند تو دلخوشم…همه زندگیم بند این خاطره َس
تو رو هر شب اینجا نفس می کشم…ولی حال من بهتر از این نشد
شدی عین سیگاری که دستمه…برام جز تو هیچ چیزی تسکین نشد
توو بن بست این بی کسی نقش تو…یه دیواره که روبرومه همش
منم نقش دیوار و دارم که تا…تن تو یه کوچه شده فاصلش
تو رو داشتم و ساز من کوک بود…نبود هیچ غمی تووی دنیای من
به چشمای سبزت قسم سبز بود…توو آغوش تو رنگ فردای من
نگو بــِم[بــِهــِم] که تا آخر این مسیر…نمیشه دوباره به دستات رسید
تو باید که از مرگ این واژه ها…بتونی بفهمی دلم چی کشید
فقط باورش کن منه خسته رو…واسم هر نفس بی تو یعنی شکست
بگو بین ما جز همین فاصله…همه چیز هنوزم سر جاش هست
واو.الف/زمستان ۹۲