آدمک برفی
بیست و هفت سال رفتو میبینم
تپش لحظه ها چه بی رحمن
این چروکایِ چشم قبل از من
حالِ برگِ خزونو می فهمن
من نفهمیدمو بهارم رفت
اومدم تَه تَهایِ تابستون
جبرِ پاییزِ زرد نزدیکِ
چشمِ من خوو گرفته با بارون
زن دِی هستمو بهارم دِی
ای خدا من بهارمَم سرده!!!
مردِ روزایِ گَرمو رویاییم
بین تزریقو دود یَخ کرده
من هنوزم به عشق محتاجم
غیرِ دلشوره وصف حالم نیست
عشقِ بکری که بچه ها دارن
وای در شان سنو سالم نیست
حالا من بینِ حسرتِ عشقو
خاطراتِ سکوتو بی حرفی
با چروکام یه شال می بافم
واسه اون مَردِ آدمک برفی
بیست و هفت سال رفتو میبینم
تپش لحظه ها چه بی رحمن
این چروکایِ چشم قبل از من
حالِ برگِ خزونو می فهمن
با تشکر از همفکری
حمیده سادات غفوریان, جواد پوران و علی ادریس زاده