دلنوشته!

دیگه صدایی نمیاد؛جاده پرارسوار نیست

ازبالای تپه دور کسی به انتظار نیست

خورشید غروب می کنه باز اونم خاموش میشه یه شب

میره یه جای دور دور؛اونم می میره توی تب

ماه که از اولم نبود؛همش یه عکس بود اون بالا

تا کار گذشت از کارشون؛سیاه شد روزگار ما

سایه نشین شب شدیم؛با یه دل خونه به دوش

یه عمر فقط دنبال این بود که نریزن آبروش

خسته شدیم از عاشقی تو فصل اول جنون

به آخرخط رسیدیم؛تو کور راه بی نشون

دنیابرای ما همش؛دنیای نامرد بود وبس

ازبس که رفتیم جاده رو؛افتادیم آخر از نفس

هیچکسی یارمون نشد تاسر خط عشق و ناز

همه بریدن از دلم؛تو فصل اول نیاز

جدایی و جدایی شد سرمشق قلب پاکمون

اونی که میمرد واسمون؛نیومد سر خاکمون…

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/4140کپی شد!
1053
۱۱