ندونم کاریام

تو منطِقِت دلت بود و من منطِقَم غرور بود آخ که چقد از دل تو تا منطِقِ من دور بود

روزی که از خونه بری پایان میگیره بودنم
ببین ندونم کاریام تا به کجا کشوندنم

کجای این شهر شلوغ باید به دنبالت برم
تنهاییامو چه کنم چطور باید بهت بگم

حل کن برام سوالیو که بی جواب میذاری
اصلاً تو هم بدون من مگه دووم میاری

از اوّلم بخت تو با اقبال من یار نبود
چرخ زمونه انقدا باهات وفادار نبود

تو منطِقِت دلت بود و من منطِقم غرور بود
آخ که چقد از دل تو تا منطق من دور بود

تو سرزمین بارش و من سرزمین خشک و دور
ترسید از باریدنت این حس سرشار از غرور

اِنقد نفهمیدم تو رو از من شکسته تر شدی
راضی شدی به رفتن و هر روز خسته تر شدی

راضی شدی به رفتنت با این که تقصیر منه
دنیا بدون شک دیگه از بعد تو جهنمه

 

 

از این نویسنده بیشتر بخوانید: