من و کافه
من و کافه و عشق و جادوی تو
تو شبهای تنهائی و بیکسی
دو تا قهوه و مرد تنهای شب
به یاد تو تا صبح دلواپسی
بجای تو ،یک خاطره با منه
یه حسرت،یه کابوس بی انتها
نگاهم پی چشمهای تو بود
از اول تا پایان این ماجرا
چقدر جای دستای تو خالیه
تو دستای بیچاره و یخ زدم
چقدر خوبه با تو برام زندگی
چقدر بی تو من بی قرارم، بدم
نگاه کن چطور روزمو ساختم
تو شبهای این کافه لعنتی
نگاه کن تو شهر خودم هم شدم
یه عاشق یه افسرده یه غربتی
کجایی که آروم تو گوش من
بگی باز از عشقت خرابم خراب
بیا، زندگی بی تو بی فایده س
یه حسرت …یه امید نقش بر آب.
آرش پاکی