خداحافظی(برای پدربزرگم)

به چشمای این خونه بارون نشسته

به قلبای محزونه مون خون نشسته

یکی تیکه داده به دیوار ماتم

یکی پیش لیلای مجنون نشسته

 

به اندازه ی فصل غمگین پاییز

داره زردی میریزه از رنگ و رومون

خیال شکستن نداره توو این غم

یه بغضی که آجرشده توو گلومون

 

چقد تلخه دل کندن ازآدمی که

فقط خوبی مونده ازش یادگاری

یه کم ناله کمتر کن از داغت ای دل

دعا میکنم تا که طاقت بیاری

 

نشس(ت) پای تابوت وبا غم نگا(ه)کرد

دوتا قطره بارون به چشم ترش زد

واسه آخرین دفعه مادربزرگم

یه بوسه روو پیشونی شوهرش زد

 

میگه بعداز این همنشین خدایی

توو باغی که سهمت شد از قلب پاکت

دیگه عشقه که جاریه توی رگهات

نه خونی که جا مونده بود ازپلاکت

 

تو هم یک ستاره شدی مثل خورشید

داره میدرخشه شب ازروی ماهت

خداحافظی کردی از جمع خونه

خداحافظی میکنم از نگاهت

 

سلام دوستان یه خواهش دارم ازتون

ممنون میشم اگه وقت داشتید اگه حوصله داشتید و اگه دوست داشتیدفقط یه دونه صلوات هدیه کنید به پدرزرگم…..

https://www.academytaraneh.com/107933کپی شد!
1983
۷
۲