ترانه خنجر

ترانه خنجر

هی زدو رو تن من تیغ کشید هی زدو از بدنم خون چکید

منو در نیارید از خاکم
من از این عشق شکایت دارم
چه زمستونی کرد دنیامو
من به خاک خودم عادت دارم

تن به عشقِ یه نفر داد دلم
لهجه یِ عاشقی برداشت چه زود
این سرابِ خوش خط وخال به پشت

خنجر تیز نگه داشته بود

همه گفتند که دیوونگی یِ
دل بهش دادمو خنجر خوردم
پشت سر فقط رکب می خوردم
ولی افسوس که حَظ می بردم

طاقتِ غیرتِ من تاخت شُدُ
هی به آغوش خودم چنگ زدم
همه گفتند که دیوونه شده
من به اقبال خودم سنگ زدم

هی زدو رو تن من تیغ کشید
هی زدو از بدنم خون چکید
اونقَدَر زد به منِ احساسی
کف دستام به کف خاک رسید

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/107898کپی شد!
1468