محرم درپاییز
مشکی به تن کردی که آروم شی
توو این هوای سرد بغض انگیز
حتی درختا زردو پژمردن
بوی محرم میده این پاییز
چشمای تو آبستن اشکه
بغضت گرفته کل دنیا رو
توجمعیت گم میشی و میخوای
برپا گنی دست علم هارو
دستاتو روی سینه میکوبی
اشکاتو روی گونه میریزی
با دسته حرکت میکنی آروم
تو کوچه های زرد پاییزی
این خیمه ها رنگ عزا دارن
ما با غم این خونه همدردیم
از کودکی پای همین سفره
عاشق شدیم و نوکری کردیم
دارم زیارت نامه میخونم
داری منو پر میکنی از نور
از کاروان رفته جاموندم
آقا ! سلامت میکنم از دور
zeinab agam