لب خندانت

گشاد می کردی لبت را و به ریشمان خنده

ولی سیگارآرومم می کرد

 

امید نمانده بود تو آمدی برنامه ها داشتم برای سالمندیمان

با آن لحن قشنگت می گفتی

اگر من نبودم

بدان یک نفر خالصانه می خواهد تو را

انگشت اشاره ات را به سوی آسمان گرفته بودی که

غرق در چشمان تو بودم

باور کن نفس نمی آمد

 

حال تو نیتی و خدا هم خواب است

#صالح_بهرامی

از این نویسنده بیشتر بخوانید: