…!؟
یه نفر که خیلی وقته،افتاده گوشه دیوار
توی تنهایی خونه،فکر کنم بمیره این بار !
داره می بنده چشاشو،داره رویا رو می بینه
دوس داره یه باره دیگه،سیب و از درخت بچینه !
میدونه که خیلی وقته،رنگ خوشبختی ندیده
خیلی وقته زندگی شو،پای نابودی کشونده !
دیگه دیره واسه موندن،ولی خوب عیبی نداره
باید زندگی شو بازم،دوباره از سربگیره !
اومده تا ته دنیا،فهمیده که دورگرده
به جای دوس داشتن تو،قصه رو زندگی کرده !
حالا با دلی شکسته،افتاده گوشه خونه
تو دلش صدتا ترانه س،نمیتوانه که بخونه !
داره می بنده چشاشو،میخواد خوابتو ببینه
دوس داره یه باره دیگه،سیب و از درخت بچینه !