زندگی…
???? m.damizadeh:
تازه بعد از یه عمر فهمیدم/زندگیم عشق بودو خامی بود
بوسه های دزدکی مونم! / بوسه از لب جذامی بود!
بازیِ موشو گربه بود و /بازیِ یه ماشه با انگشت
بسکه از سایه میترسیدیم /لوله رو شقیقه ما رُ کشت!
مثل اره برقی رو دندون! / مثل انگشت لای در بودیم!
زیر بار ترس زاییدم! / با اینکه سالها پدر بودیم!
موشک از آسمون می بارید / شهرمون زیرِ زمین می رفت!
بچه ها کم میشدن، انگار / مدرسَمون روی مین می رفت!
جفتگیریِ گاو و آهن رُ / توی مزرعه ندیدیمو!
گندمو دست زمین دادیم / دسته دسته یونجه چیدیمو!
روی شونه ی مترسکها / ریده مالِ بچه کلاغ بود!
فکر گندم اَمونو بُرید / روی پیشونی جای داغ بود!
توی خلسه هامون میبینیم / ریشو ریشه مون به هم وصله!
جهش کروموزوم هامون / تازگی نداره چند نسله!
نسلِ یک شبه صعود کردن / روی خورشید اسید پاشیدن!
زیر پا رُ دیدنو بعدش / رو هیکلِ تاریخ شا؟یدن!
نسلِ “من فقط خوبِ خوبم! / لَقِ هرکی به غیر از منه!”
کور و چاله رُ که میبینیم / فرصت پشت پا زدنه!
مُرده ها رُ مجسمه کردیم/ زنده هامون به لاک برگشتن!
آرزوهای بچگیمون / زنده زنده به خاک برگشتن!
بچه کلاغها بزرگ شدن / شونه ی مترسکها شکست!
اره برقی به عصب رسید!/ نون گندم به موزه پیوست!