حسادت

شبیه رقص بارون بهاری رو تن شیشه
صدات تو گوش من هر روز و هرشب زمزمه میشه

یه جوری قلبمو وابسته به عشق خودت کردی
که حالم خوش نمیشه تا زمانی که تو برگردی

می دونم دلخوری از من میدونم که خطاکارم
ولی می دونی حساسم روی تو چون دوستدارم

برام سخته ببینم توو دل هرناکسی جاشی
عزیز من نمیخوام تو  عزیز هرکسی باشی

حسادت مثل خون توی رگ عاشق روون میشه
کسی تو فکرتم باشه دلم دریای خون میشه

تو این زندون تنهایی منو تنها نذار با من
نذار این فاصله بیشتر شه بین قلب تو تامن

نذار که سایه ی تردید یه آفت شه واسه روحت
میخوام حرفام یه مرهم شه روی احساس مجروحت

بذار حال و هوای عشق تو لحظه لحظه مون باشه
که با دست خدا تقدیر خوشبختی مون امضا شه

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/103399کپی شد!
745
۶

درباره‌ی سارا حبیبی

دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست . sarahabibipoam@gmail.com